گروه تعمیرکاران لپ تاپ



آقا یسریا هستن که عقیده های خیلی اشتباهی به یسری چیزا دارن. مثلا میگن صورتی برای دختراست و آبی برای پسرا! آخه یعنی چی برادر من، خواهر من این چه حرفیه :( مگه رنگ چیز خاصی داره که این مال اون و اون مال اینه! یا اینکه توی فطرت انسانه؟ خب معلومه که هیچ دلیل موجهی نداره به جز یسری حرف.

بعد این تازه یکیشه و هزاران نوع دیگش هست که من نمی تونم براش وقت کنم چون شاید باید براش یه کتاب بنویسم (برای اشتباهات یسری). آخه اصلا فرقی نداره. هرکسی هر چیزی که بخواد بخره خودش برای انتخاب رنگش حق انتخاب داره. مثلا من خودم یه زمانی این طرز فکر اشتباهو داشتم و واقعا برای اون زمان خودم متاسفم :( ولی خدارو شکر الان عوض شدم :).

بعد دلیل اینی هم که دارم اینو مینویسم اینه که دو بار تا حالا اتفاقاتی در همین راستا برام افتاده که می خوام هر دوشو تعریف کنم.

1- چند روز پیش رفته بودیم برای خرید لوازم و تحریر برای شروع هشتمین ماه مهر من :) بعد من با مامان و بابام و خواهرم رفته بودیم و داداشم کار داشت و نیومد. تا رسیدیم و خریدامون تموم شد، آقای فروشنده (که خیلی لطف داشت و مهربون بود)

گفت: هردو تا بچه هاتون که کامپیوتر دارن و باهاش کار می کنن دیگه؟
ما هم که عجله داشتیم همینجوری گفتیم آره (آخه خواهرم هنوز با کامپیوتر کار نمی کنه و تو بهر تبلته هنوز) و آقای فروشنده هم ماوس پد آورد. پس طبق انتظارات خواهرم یه صورتی برداشت (بلخره دخترا خیلی صورتی دوست دارن ولی پسرا هم بعضی هاشون دوست دارن) و منم یچیزه باحال که عین چند تا آدمکه نقاشی شده بود برداشتم.

بعد تو راهه خونه به خواهرم گفتم: بیا این دو تا ماوس پدو با هم عوض کنیم مال منو بده به داداش این صورتی رو بده من.
خب اونم قبول کرد و من صورتیرو و داداشم آدمکرو برداشت. از اتفاق من خیلیم دوستش داشتم و الان خیلی با رنگ صورتی حال کردم. داداشمم اونو خیلی دوست داشت :) ولی متسفانه کلاغه به خونش نرسید XD

2- انگار کلاس دوم بودم، بعد یکی از بچه ها بود وسایلش صورتی بود. مثل دفترش، کیفش، جامدادیش و. و خیلی این رنگو دوست داشت. ولی بچه ها خیلی ازش می پرسیدن که چرا صورتی دوست داری؟ حتی خود منم پرسیدم تا حدی که یبار ناراحت شد از دستمون :( آخه دیارلبشر (با خودمم هستم) برو زندگیتو بکن، چیکار داری به آدما که کسی چه رنگی دوست داره.

ما ایرانیا (تاکید می کنم یسریمون) اگه انقدر که به وسایل و زندگی بقیه اهمیت می دادیم، یه کار مفید انجام می دادیم، الان انقدر تو سطح فرهنگی پایین نبودیم :( چی میشه که یکم سر به زیر تر باشیم، چی میشه اگه با باد این طرف و اون طرف نریم، چی میشه اگه سرمون تو لاک خودمون باشه و هزاران هزار چی میشه 

دندان نیش» ساختۀ یورگوس لانتیموس داستان پدر دیکتاتوری است که به اسم تربیت درست فرزندان، آن‌ها را از جامعه دور نگه می‌دارد و تحت نظارت شدید خود می‌گیرد و نهایتاً کار به جایی می‌رسد که شاهد روابط جنسی خارج عرف و ناهنجار اعضای خانواده (خواهر و برادر) با هم هستیم.

می‌توان  پیام اولیۀ این فیلم را جملۀ معروف برتراند راسل» دانست: آدم‌ها نادان به دنیا می‌آیند نه احمق آن‌ها توسط آموزش اشتباه احمق می‌شوند.»

دقیقا فیلم لانتیموس در گام نخست به ما نشان می‌دهد چگونه می‌توان از انسان‌های نادان، احمق‌های تمام و کمال ساخت اما نکتۀ جالبی که در این فیلم وجود داشت رفتار طغیانگر دختر بزرگ خانواده بود که در آخر فیلم دندان نیش خود را شکست تا بلکه بتواند از آن باغ بیرون برود و آموزش ببیند. این نشان می‌دهد حق با آلبرکامو در نمایشنامۀ حکومت نظامی است زمانی که به منشیِ طاعون گفت: نخندید احمق، نخندید در انسان نیرویی که شما نمی‌توانید آن را تقلیل دهید، وجود دارد.

بنابراین در عین حال که فیلم دارد نشان می‌دهد چگونه والدین و در سطح وسیع‌تر حکومت‌ها دارند افراد را احمق بار می‌آورند اما  خاطر نشان می‌کند که نمی‌توان کاملاً هم ناامید بود زیرا نیروی مهیبی در وجود آدمی هست که در برابر هر تزی آنتی‌تزی و در مقابل هر خفقانی، عطش رهایی و آزادی را  موجب می‌گردد. بنابراین به نحوی این فیلم نویدی هم در خود دارد. هرچند که پایان فیلم بر تحقق آزادی صحه نمی‌گذارد.

اگر فیلم‌هایی دیگر لانتیموس مانند کشتن گوزن مقدس و خرچنگ را دیده باشید، خیلی زود متوجه می‌شوید کارگردانِ شکنجه‌گری مثل لانتیموس در این فیلم تنها یک کمدی ساخته است! کمدیِ رفتار دیکتاتورهایی که به اتوپیا و آرمان‌شهر قائلند.

ارزش این فیلم در عینی‌سازی مدینۀ فاضله است. این کشور باغی زیباست که در آن اسباب تفریحات سالم وجود دارد. این دیکتاتور آنقدر مهربان است که به فکر غرایز جنسی پسر کودن خود هم هست و برایش از بیرون دختری می‌آورد. هرچند آن دختر بیرونی نهایتاً به مثابۀ دشمنی علیه امنیت به شمار می‌آید و چون رفتارش بدآموزی داشته از سمت دیکتاتور با کوبیدن دستگاه ویدئو بر سرش مجازات می‌شود!

در این اتوپیا احساسات وجود ندارد، افراد خشک و مکانیکی هستند (حافظ: فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی/ بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز). افراد باهم می‌خوابند چون موظفند بخوابند. چون باید خانواده را بزرگتر کنند تا از حمایت بیشتری برخوردار شوند.  لانتیموس به خوبی توانسته نشان دهد وقتی آدم‌ها کودن می‌شوند که کنجکاوی‌ و نیروی نیتی‌شان را از دست می‌دهند و به جای آزادی به امنیت فکر می‌کنند.

از جمله صحنه‌های رقت‌بار و ترحم‌آور این فیلم بازی فرزندان خانواده با هواپیمای پلاستیکی و عروسکهای باربی است (آن هم در سنی که آن‌ها هستند) و رقص مضحک دخترها در سالگرد ازدواج پدر و مادرشان. البته همه خوب می‌دانیم این بزرگنمایی‌ها نمادین است و ناخودآگاه به این فکر می‌افتیم که نکند ما هم با سرگرم شدن به فرعیات و حواشی و در نتیجه نیندیشیدن به مسائل حیاتی و ضروری همین‌قدر کودن شده باشیم! آن‌قدر که هرچه به ما می‌گویند را دلسوزی و خیرخواهی و حمایت فرض می‌کنیم و هرگز جسارت مستقل اندیشیدن و مستقل به نتیجه رسیدن را نداریم!

در این فیلم گربه دشمن اعضای خانواده است. در یک صحنۀ ناراحت کننده می‌بینیم پسر خانواده چگونه گربه‌ای را می‌کشد که در باغ خانه دنبال غذاست. اما سگ در خانواده تقدیس می‌شود و اعضای خانواده باهم صدای سگ درمی‌آورند. از اینجا می‌توان گفت به تفاوت ساختاری این دو حیوان هم توجه شده. سگ تحت تربیت قرار می‌گیرد و کاملا مطیع و وفادار است و این خصلتی است که دیکتاتورها می‌پسندند: اطاعت و وفاداری برعکس گربه که موجود خودپسندی است و به قول تی. اس.الیوت نمی‌شود زیاد مزاحمش شد!

لانتیموس در دندان نیش به درستی نشان می‌دهد چگونه تفکر اتوپیایی و در را بستن به روی بیرون و آن را خطر و دشمن دانستن در نهایت باعث سقوط و شکست درونی می‌شود و چگونه پافشاری شدید بر اخلاق به بی‌اخلاقی می‌انجامد (روابط جنسی خواهر و برادر باهم)

دیالوگی نیز در فیلم مارمولک» ساختۀ کمال تبریزی» وجود داشت که همین نکته را گوشزد می‌کرد: انقدر به بچه‌هایتان فشار می‌آورید بروند بهشت که از آن طرفِ جهنم بیرون می‌زنند»!

یکی از صحنه‌های دیگری که در این فیلم باید به آن دقت داشت اطلاعات غلط دادن مادر خانواده به فرزندان و سعی شدید در حذف و سانسور است. وقتی پسر می‌گوید مامان زامبی چیست؟ مادر جواب می‌دهد نام گل‌های ریز و زرد.  غافل از آنکه برای واکسینه شدن همیشه مقداری میکروب لازم است و اشتباه بزرگ در واقع از اشتباه ترسیدن و تلاش مذبوحانه برای بی‌نقص بودن است. (نقد کمال طلبی)

نهایتا این فیلم دهن کجی به افراد پاستوریزه، سیستم آموزشی کودن پرور، دیکتاتوری و بسته بودن ی و عدم ارتباط با جهان و تلنگری است برای تأمل در نسبی بودن اخلاق.

روابط جنسی با محارم که در بیرون و عرف عملی قبیح به حساب می‌آید، در این بهشت زمینی چون در جهت تأمین امنیت خانواده و در بستن به روی بیگانگان است تحسین و بدل به امری آن‌گونه پسندیده می‌شود که حتا مادر خانواده خود موهای دخترش را شانه می‌کشد و صورت او را درست می‌کند. زیرا دخترش دارد کاری به صلاح مصلحت نظام اتوپیایی انجام می‌دهد! و مهم سیستم و اهداف آن است نه شأن و منزلت آدم‌ها! (نگاه شود به کتاب ظلمت در نیمروز)

بنابراین این فیلم دارد به ما گوشزد می‌کند بد و خوب / اخلاقی و غیر اخلاقی/ مشروع و نامشروع همه و همه توسط سیستم‌هایی به ما القا شده‌اند که منفعتشان در آن بوده و گویی باید حرف لویی آلتوسر» را باور کرد که گفت: تمام آدم‌ها تنها سوژه‌هایی هستند که ایدئولوژی نظام حاکم را بازتولید می‌کنند»!

هرچند این فیلمِ بدبینانه با عصیان دختر بزرگ خانواده که دندان نیش خود را شکست (چون به او آموزش داده بودند که هروقت دندان نیشش بیفتد می‌تواند بیرون برود و مثلا رانندگی یاد بگیرد) با نوعی نوید به آزادی همراه می‌شود اما از آنجا که فیلم عاقبت دختر را که در صندوق عقب ماشین پدر پنهان شده، نشان نمی‌دهد نمی‌شود چندان امیدوار بود که او بتواند در سیستم بسته به جایی برسد و رهایی را محقق کند!

یوسف شیرزاد متولد 11 دی ماه سال 1328 ( اول ژانویه 1950) می باشد. او در سن 12 سالگی به ورزش کشتی، بوکس و کشتی کج روی آورد. در سن 14 سالگی کاراته را نزد استاد ابوطالب ماشین چیان در باشگاه کاخ جوانان سابق شروع کرده و در سن 19 سالگی با توافق استاد ماشین چیان با درجه کمربند قهوه ای با استاد فرهاد وارسته بنیانگذار سبک کان ذن ریو آشنا و به تمریانات خود در محل باشگاه لشکر یک گارد زیر نظر ایشان ادامه دهد و تا سال 1355 افتخار شاگردی این دو استاد بزرگ را داشته است.

او از سال 1352 که فدراسیون کاراته ایران تأسیس شد، به عضویت اولین تیم ملی کاراته ایران در آمده و به مدت 3 سال در عضویت این تیم بوده است. ضمناً قبل و بعد از تأسیس فدراسیون کاراته، در مسابقات مختلف داخلی و مسابقات بین المللی کاراته سال 1354 که بیش از 40 کشور در آن شرکت داشتند شرکت نموده و مقام هایی را کسب نموده است.

پس از گذشت بیش از 12 سال فعالیت در ورزش رزمی و با توجه به آشنایی و تجارب کاملی که در ورزش های کشتی، بوکس، دفاع شخصی و همچنین ورزش های رزمی چینی، کره ای و ژاپنی به دست آورده در تاریخ 16 اردیبهشت 1352 در سن 24 سالگی مکتب کاراته شیرزاد را با تکیه بر تجربیات غنی خود، در مدرسه مکتب نوبخت بنیان نهاد. به دلیل اینکه هیچ گونه تعصب و گرایشی نسبت به هیچ سبک خاصی نداشت، روشی را که در مکتب خود تدریس می کرد به عنوان راه و روش کاراته یا کاراته دو نامگذاری نمود.

سوسای اویاما و کانچو شیرزاد
سوسای اویاما و کانچو شیرزاد
کانچو شیرزاد با مشاهده فیلم اولین دوره مسابقات سبک کیوکوشین کاراته که در سال 1975 تحت عنوان بزرگان کاراته معروف شده بود با سوسای ماسوتاتسو اویاما بنیانگذار کیوکوشین کاراته در ژاپن آشنا شده و پس از گذراندن دوره های ویژه ( اوچی دیشی ) و آزمونهای مخصوص با دریافت کمربند سیاه ( دان 3 ) نمایندگی سبک کیوکوشین کاراته در ایران را کسب کرد.

کانچو از آن پس به طور منظم حداقل سالی دوبار در اردیبهشت و آبان ماه هر سال به ژاپن سفر کرده و با سوسای اویاما تمرین می نمود. در سال 1979 اولین تیم ملی کیوکوشین ایران را تشکیل داده و در دومین دوره مسابقات جهانی که در توکیو برگزار شد با 4 ورزشکار حضور یافتند که اعضا این تیم عبارت بودند از بهروز شیرزاد، مرحوم سیامک شیرزاد، خسرو شیرزاد و مسعود همایونپور.

تا قبل از فوت سوسای که در 6 اردیبهشت 1373 (26 آوریل 1994) اتفاق افتاد به طور تنگاتنگ و صادقانه با ایشان همکاری داشتند. ده روز پس از فوت سوسای اویاما در تاریخ 16 اردیبهشت 1373 ( 6 می 1994) نام مکتب کاراته خود را که در سطح کشور به طور گسترده فعالیت داشت به نام جهانی سازمان بین المللی شیرزاد کیوکوشین ( شین ذن ) تغییر داده و سبک خود را به دنیا معرفی و کلیه تجربیاتش در ورزشهای رزمی را در اختیار مشتاقان کاراته حقیقی قرار داد و اکنون نیز نمایندگان این سازمان در ایران و سایر کشور های جهان به بسط و گسترش این سبک مشغولند.

از این رو تمامی استادانی که در سبک های مختلف آزاد ( شاخه های کیوکوشین ) در ایران فعالیت می کنند، یا از شاگردان ایشان و یا اینکه شاگرد شاگردان ایشان محسوب می شوند.

یوسف شیرزاد متولد 11 دی ماه سال 1328 ( اول ژانویه 1950) می باشد. او در سن 12 سالگی به ورزش کشتی، بوکس و کشتی کج روی آورد. در سن 14 سالگی کاراته را نزد استاد ابوطالب ماشین چیان در باشگاه کاخ  با سلام به دوست داران ورزشهای رزمیمن مرضیه علیمحمدی یکی از هزار یا میلیون نفرها نه ؟؟بلکه با یقین عرض میکنم یکی از ۲نفر اول سال۶۴تا ۱۳۷۱ جز رئسای حال حاضر آن زمان که در راس مربیگری همچون اساتیدی چون سنسی شیرزادهای و مربی رزمی کار خودم از ۴ سالگیم استاد روح پرور مربی کیوکوشین کاراته تختی که سر سختانه شاگردانی نامی آفرید و بنده بعنوان پسری تقص۴ساله با که با برادر و پدرش با کمربند سفید وارد باشگاه میشد با کلی مشقت فراوان بعد از گذشت چندین سال فشرده با دان یک از تختی خارج شد .در حال حاضر که بسیار ن رزمی کار در اولویت ورزشهای بانوان در سطح بالایی قرار دارن .ولی بلاعکس در تایمی که من خود در حد ی مربی کامل میتوانستم وارد جامعه شوم زمانی بود که ورود دختر یا جنس مونث رزمی کار در بطن ورزش ن در آن زمان در حاشیه قرار گرفت و کسی
سبک و این افتخارمنو باورش نداشت و با آن همه تلاش و گرفتاریهای خودش که در پی کوتاهی موهایم پوشش پسرانه که از قبل ابتدایی تا اوایل رهنمایی ادامه داشت از ۳مدرسه بخاطر اذیت و آزار بچه ها برای موهای کوتاه و شک پرسنل و کادر آموزش و پرورش و مدرسه به پسر یا دختر بودن بنده واینکه نمیتواستم عکس العملی در برابر شاگردهای مدرسه نشان دهم و در آخر برگه اخراج یا به طریقی تبعیدی به مدرسه دیگر را میدیدم ودرس را کنار کیوکوشین ادامه دادم ولی کاراته تا آن زمان دان یک بود و باقی نداشت و آخرش بود .البته با کلی در این ۷سال حکم های قهرمانی ری .حومه استانها کشوری ((عکس من در یکی از عکسهای کاراته کاران ۶۹ باشگاه تختی شهرری کیوکوشین موجود است)) با سپاس از سنسی مهربانم و استاد بزرگ ما اویوما روحش شاد
??.و شاید برای همینه که میگن دهه شصتی ها سوختن جوانان سابق شروع کرده و در سن 19 سالگی با توافق استاد ماشین چیان با درجه کمربند قهوه ای با استاد فرهاد وارسته بنیانگذار سبک کان ذن ریو آشنا و به تمریانات خود در محل باشگاه لشکر یک گارد زیر نظر ایشان ادامه دهد و تا سال 1355 افتخار شاگردی این دو استاد بزرگ را داشته است.

او از سال 1352 که فدراسیون کاراته ایران تأسیس شد، به عضویت اولین تیم ملی کاراته ایران در آمده و به مدت 3 سال در عضویت این تیم بوده است. ضمناً قبل و بعد از تأسیس فدراسیون کاراته، در مسابقات مختلف داخلی و مسابقات بین المللی کاراته سال 1354 که بیش از 40 کشور در آن شرکت داشتند شرکت نموده و مقام هایی را کسب نموده است.

پس از گذشت بیش از 12 سال فعالیت در ورزش رزمی و با توجه به آشنایی و تجارب کاملی که در ورزش های کشتی، بوکس، دفاع شخصی و همچنین ورزش های رزمی چینی، کره ای و ژاپنی به دست آورده در تاریخ 16 اردیبهشت 1352 در سن 24 سالگی مکتب کاراته شیرزاد را با تکیه بر تجربیات غنی خود، در مدرسه مکتب نوبخت بنیان نهاد. به دلیل اینکه هیچ گونه تعصب و گرایشی نسبت به هیچ سبک خاصی نداشت، روشی را که در مکتب خود تدریس می کرد به عنوان راه و روش کاراته یا کاراته دو نامگذاری نمود.
هوا خیلی سرد بود. همین که یه لحظه تو اون هوا وایمیستادی خون تو رگ‌هات شروع می‌کرد به یخ زدن. یه پیرمرد از اون دور داشت تندتند راه می‌رفت و می‌اومد جلو. یکم نزدیک‌تر شد. یه کیسه‌ی پلاستیکی سفیدرنگ دستش بود. از بیرون می‌شد فهمید تو کیسه‌اش یه ظرف غذا و چندتا دونه نارنگیه. خودش یه پیرمرد تپل با موهای خاکستری و یه کاپشن نه‌چندان کلفت که اصلا مناسب این هوا نبود. یه شلوار گشاد هم پوشیده بود که می‌تونستم حس کنم هوای سرد چطور از شلوار به استخون پاش نفوذ می‌کنه. از راه رفتنش مشخص بود مشکل زانو داره. داشت نزدیک‌تر می‌شد و سمت اتوبوس خط 51 می‌رفت. راننده درهای اتوبوس رو بست و راهنما زد که راه بیفته. پیرمرد قدم‌هاش رو تندتر کرد که به اتوبوس بره. تقریبا داشت می‌دوید. ولی نرسید.

شاید یه خانواده‌ی پرجمعیت داره که مجبوره با این سن کار کنه و صبح توی این سرما از خونه بیاد بیرون و دنبال اتوبوس بدوه. شاید آخر هفته نوه‌های قد و نیم‌قدش میان بهش سر بزنن و می‌خواد یخچالش پر میوه و خوراکی باشه. شاید هم یه پیرمرد تنهاست که مجبوره کار کنه و خودش از خودش مراقبت کنه. اما هرچی که هست یه قهرمانه، قهرمان زندگی خودش، که تلاش می‌کنه و یه آدم تاثیرگذار توی زندگیشه. خودشه که داره زندگیش رو می‌سازه، حالا به هر سختی. شاید تو زندگی خیلی‌های دیگه هم تاثیرگذار بوده. کی می‌دونه؟ ولی مشخص بود آدم شریفیه.

شاید همه‌ی این‌ها برای این به ذهنم اومد که چهره‌اش شبیه پیرمردی بود که می‌شناختم. اون پیرمرد وقتی بچه بوده دچار تب و حصبه می‌شه و دکترا گفتن خیلی زنده نمی‌مونه. اما به طرز معجزه‌آسایی خوب می‌شه. بزرگ‌تر می‌شه و پدرش رو از دست می‌ده. خودش باید از خواهرها و مادرش نگه‌داری می‌کرده. سخت کار می‌کنه و پول درمیاره و می‌شه همون آدم تاثیرگذاری که نه تنها قهرمان زندگی خودش بوده، بلکه از خانواده‌اش هم مراقبت می‌کنه.

شاید هم هدف خلقتمون اصلا این بوده، که بشیم یه قهرمان یا یه تاثیرگذار. مهم نیست شعاع تاثیرمون چقدر باشه، می‌تونه فقط بشه قد یه متر اطراف خودمون، یا چند متر یا ده‌ها کیلومتر. می‌تونیم بشیم آدمی که خودش حداقل از زندگیش لذت می‌بره، یا بشیم کسی که این لذت رو به بقیه هم می‌چشونه. مهم اینه که در حد توان‌مون یه تاثیر مثبت روی دنیای اطرافمون بذاریم.

آخرین باری که حس کردم درون همه‌ی آدما یه گنجی هست که خدا گذاشته و هر کسی باید کشفش کنه تا بتونه تاثیرگذار باشه، وقتی بود که کتاب زندگی‌نامه‌ی استیوجابز رو می‌خوندم. حس می‌کردم خدا توی وجود هرکسی یه سرمایه‌ای گذاشته، که باید پیداش کرد، حیفه که دست‌نخورده بذاریمش. حیفه که آدم تاثیرگذاری نشیم، که دنیا رو جای بهتری برای زندگی خودمون و بقیه نکنیم.
کانچو شیرزاد با مشاهده فیلم اولین دوره مسابقات سبک کیوکوشین کاراته که در سال 1975 تحت عنوان بزرگان کاراته معروف شده بود با سوسای ماسوتاتسو اویاما بنیانگذار کیوکوشین کاراته در ژاپن آشنا شده و پس از گذراندن دوره های ویژه ( اوچی دیشی ) و آزمونهای مخصوص با دریافت کمربند سیاه ( دان 3 ) نمایندگی سبک کیوکوشین کاراته در ایران را کسب کرد.

کانچو از آن پس به طور منظم حداقل سالی دوبار در اردیبهشت و آبان ماه هر سال به ژاپن سفر کرده و با سوسای اویاما تمرین می نمود. در سال 1979 اولین تیم ملی کیوکوشین ایران را تشکیل داده و در دومین دوره مسابقات جهانی که در توکیو برگزار شد با 4 ورزشکار حضور یافتند که اعضا این تیم عبارت بودند از بهروز شیرزاد، مرحوم سیامک شیرزاد، خسرو شیرزاد و مسعود همایونپور.

تا قبل از فوت سوسای که در 6 اردیبهشت 1373 (26 آوریل 1994) اتفاق افتاد به طور تنگاتنگ و صادقانه با ایشان همکاری داشتند. ده روز پس از فوت سوسای اویاما در تاریخ 16 اردیبهشت 1373 ( 6 می 1994) نام مکتب کاراته خود را که در سطح کشور به طور گسترده فعالیت داشت به نام جهانی سازمان بین المللی شیرزاد کیوکوشین ( شین ذن ) تغییر داده و سبک خود را به دنیا معرفی و کلیه تجربیاتش در ورزشهای رزمی را در اختیار مشتاقان کاراته حقیقی قرار داد و اکنون نیز نمایندگان این سازمان در ایران و سایر کشور های جهان به بسط و گسترش این سبک مشغولند.

از این رو تمامی استادانی که در سبک های مختلف آزاد ( شاخه های کیوکوشین ) در ایران فعالیت می کنند، یا از شاگردان ایشان و یا اینکه شاگرد شاگردان ایشان محسوب می شوند.چرا چنین تصمیم دشواری گرفتیم و سختی های زیادی را تحمل کردیم؟

حقیقت این است که تریپ ساز فرزند ماست و تو خوب می دانی که هر پدر و مادری برای رشد فرزندش حاضر است هر سختی را تحمل کند.

ما یعنی پدر و مادر تریپ ساز برای پولدار شدن یا معروف شدن وارد راه سخت استارتاپ ها نشدیم که خدا می داند اگر هدفمان این بود در مسیر قبلی مان که تا رسیدن به این اهداف تنها یک قدم فاصله داشتیم می ماندیم و ترک مسیر نمی کردیم.

معلم کلاس سوم دبستانم عاشق شعر نو و به خصوص سهراب بود. چهره ای کشیده و استخوانی داشت ریشو بود، سه تار می زد و تو دفترش که توی یه مدرسه ی مذهبی بود عود روشن می کرد. سازش رو به دیوار دفتر آویزون کرده بود و همیشه صدای موسیقی سنتی از دفترش میومد که به نوبه ی زمان و مکان خودش تابوشکنی خوبی حساب می شد.
یادم نمیره همیشه بهم گوشزد می کرد که " علی مبادا یادت بره بنویسی. هر روز که رسیدی خونه استراحت کردی میری سررسیدت رو برمی داری و رخدادهای روزت رو ثبت می کنی. باریکلا پسر . ۳۰ سال دیگه می شینی میخونیشون میگی خدا پدر حبیب اللهی رو بیامرزه."
۲۱ سال گذشت و هیچ وقت ننوشتم. یعنی اوایل نوشتم ولی از اینکه کسی بخونتشون می ترسیدم و نوشته هارو از بین می بردم. بزرگ تر که شدم هم باز ننوشتم. ولی دلیلش عوض شده بود. می ترسیدم چیزی که می نویسم نباشم. ولی الان ۳۰ سالم شده. چقدر ننویسم ؟ گفتم بذار یه کم بنویسم. آها یه بار هم تصمیم گرفتم کتاب بنویسم. داستان رو تو ذهنم پختم، شخصیت پردازی کردم. تازه "آمریکا"ی کافکا رو خونده بودم و جوگیر بودم. ۴۰-۵۰ صفحه هم نوشتم. کمدی می شد و با اون چیزی که تو ذهنم پرورش داده بودم متفاوت بود. بی خیال شدم و همه رو پاک کردم.

اما این فرزند قرار است چه خدمتی به جامعه بکند تا باعث سربلندی و شادی پدر و مادرش شود؟

اولین هدف: تریپ ساز به عنوان یک بازیگر حوزه گردشگری قدمی هر چند کوچک برای توسعه گردشگری ایران عزیزمان بردارد. این مهم محقق نمی شود مگر با حمایت شما عزیزان.

دومین هدف: نمی دانید که چقدر لذت دارد برای یک هموطن شغل ایجاد کنی و حتما می دانی که جوانی که کار ندارد چه مسیرسختی را دارد طی می کند.

سومین هدف: ما از دیدن خنده و شادی هموطن خود لذت می بریم. می خواهیم هموطنانی شاد داشته باشیم. چه خوب که مسبب این شادی تریپ ساز باشد که سفر خوبی را برای شما و همسفران شما بسازد و بعد با دیدن شادی شما ما بیشتر از شما لذت ببریم.

چهارمین هدف: ما عاشق یادگیری هستیم و حوزه استارتاپی اقیانوسی است که تو رو به چالش تمام نشدنی یادگیری دعوت می کند. پس در آن شیرجه زدیم
انسان به هدف زنده‌ است. ما یه هدف برای خودمون تعیین می‌کنیم. تا وقتی داریم براش تلاش می‌کنیم، زنده‌ایم، جنب و جوش داریم و با هر قدمی که به سمتش نزدیک می‌شیم حس پیروزی می‌کنیم. درست لحظه‌ای که به اون هدف می‌رسیم، از اون قله کم‌کم میایم پایین و حس فتح و پیروزی‌مون کم می‌شه. البته اگه نرمال باشیم و یهو بعد از رسیدن به هدف نگیم خب حالا که چی؟ اونجاست که باید بشینیم فکر کنیم و هدف بعدی رو درست و حساب‌شده انتخاب کنیم.

به دوستم می‌گفتم به نظرت چی می‌شد اگه همه‌ی آدما یه زندگی بی‌دغدغه و آروم و بی‌مشکل داشتن؟ گفت به نظرت اون موقع دیگه کسی از اون آرامشش لذت می‌برد؟ واقعا نه! زندگی انگار تعریف شده لذت بردن از مسیر رسیدن به هدف و انتقال به هدف بعدی. عین یه رودخونه‌ای که یه سری سنگ توش گذاشتن که از یکی بپری به بعدی و خیس نشی و هی بری جلو.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

poonehrayanehia سینماتور کلیپ دل دانلود قسمت 15 سریال ساخت ایران (پانزدهم ) شکیبایی دنیایی از فیلم های 2020 دراکولا زد ام یو بازارچه سابتایتل های خانواده ای خودمون...! مطالب اینترنتی